جدول جو
جدول جو

معنی دود خاستن - جستجوی لغت در جدول جو

دود خاستن
(تَ گَ تَ)
دود برخاستن. دود بلند شدن. دود برآمدن. (یادداشت مؤلف) :
سرو دودی است که از آتش دل خاسته است
تا که زد از نفس گرم به بستان آتش.
صائب.
رجوع به دود برخاستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داد خواستن
تصویر داد خواستن
کنایه از شکایت به دادگاه بردن و طلب عدل و داد کردن، دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ قَ)
پدید آمدن باد. انگیخته شدن باد
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
دادخواهی کردن. عدالت طلبیدن. تظلم. قصه رفع کردن. قصه برداشتن:
ز باد اندر آرد دهدمان بدم
همی دادخواهیم و پیدا ستم.
فردوسی.
چو بد خود کنیم از که خواهیم داد
مگرخویشتن را به داور بریم.
ناصرخسرو.
روی بدنیا نهاده ای ز ره دل
داد بخواه از گل و بنفشه و لاله.
ناصرخسرو.
چون ندهی دادخویش و دادبخواهی
نیست جز این چیز اصل و مایۀ پیکار.
ناصرخسرو.
کسی که داد بر اینگونه خواهد از یزدان
بدان که راه دلش در سبیل داد گمست.
ناصرخسرو.
بکار خویش خود نیکو نگه کن
اگر می داد خواهی دادپیش آر.
ناصرخسرو.
داد بالفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش.
ناصرخسرو.
از هر که داد خواهم بیداد بینم آوخ
بر جور خوش کنم دل چون داوری ندارم.
خاقانی.
ز آسمان دادخواست خاقانی
داد کس آسمان دهد؟ندهد.
خاقانی.
ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی
ز غمت چه شاد باشم که نه غمخور منی.
خاقانی.
دادخواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
گرتو داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی.
خاقانی.
صبح خیزان وام جان درخواستند
داد عمری ز آسمان درخواستند.
خاقانی.
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد.
نظامی.
پس سلیمان گفت ای انصاف جو
داد و انصاف از که می خواهی بگو.
مولوی.
بر شما کرد او سلام و دادخواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست.
مولوی.
سعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید
پیش که داد خواهی از دست پادشاهی.
سعدی.
ستانندۀ داد آنکس خداست
که نتواند از پادشه داد خواست.
سعدی.
گفت ای پادشاه ناز فرزندان بر پدران باشد و دعوی پیش قاضی برند و داد از پادشه خواهند. (گلستان) ، دادستدن. گرفتن داد. رفع ظلم کردن از:
کز او داد مظلوم مسکین او
بخواهند و از دیگران کین او.
سعدی.
ای صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان
دادگر از تو بخواهد داد من روزحسیب.
سعدی.
، طلبیدن حق چیزی به تمامی:
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر
خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
برشدن دود. بلند شدن آن. آتش افروختن و بالا رفتن دود آن. (از یادداشت مؤلف).
- دود از سر کسی برخاستن، سخت در اطلاع بر غیر منتظری غمگین شدن. (یادداشت مؤلف).
- دود برخاستن از جایی، سخت بی آب و خشک و تشنه بودن آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دود برآمدن و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ کَ / کِ دَ)
زیان داشتن. باک داشتن:
گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ (از کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داد خواستن
تصویر داد خواستن
عدالت طلبیدن، تظلم
فرهنگ لغت هوشیار
گرد برخاستن، زیان داشتن باک بودن: گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن ک مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان ک (کلیله و دمنه. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی